جای زخم

q

پسر بچه ی بازیگوشی بود که دیگران رو با حرف های زشتش ناراحت می کرد یه روز پدرش جعبه ‏ای پر از میخ بهش داد و گفت: هر بار که کسی را با حرف هات ناراحت کردی یکی از این میخ ‏ها رو به دیوار طویله بکوب

روز اول، پسرک بیست تا میخ رو به دیوار کوبید پدر از اون خواست تا سعی کنه تعداد دفعاتی که دیگران رو ناراحت می کنه کم کنه پسرک هم تلاشش رو کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد یه روز پدر بهش پیشنهاد کرد هر بار که تونست از کسی بابت حرف هاش معذرت خواهی کنه یکی از میخ ها رو از دیوار بیرون بیاره

روزها گذشت تا اینکه یه روز پسرک پیش پدرش اومد و با خوشحالی گفت: امروز تمام میخ ‏ها رو از دیوار بیرون اوردم پدر دست پسرش رو گرفت و با هم به طویله رفتند پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم به خوبی جبران کردی اما به سوراخ های دیوار نگاه کن, دیوار دیگه مثل گذشته صاف و تمیز نیست وقتی تو عصبانی میشی و با حرف‏ هات دیگران رو می ‏رنجونی، اون حرف ها هم چنین اثری میزاره